شعرایرج مظلوم سامانی | |||
ابن ملجم چقدرسرگردان ،تکیه داده به شانه ی دیوار
با خودش حرف میزندهذیان،درخودش دود میکند سیگار
از حوالی مسجد کوفه،صبحگاه غروب آبستن
تا پیاده روی کمی غمگین، سال هشتادوهرچه، گیرم چار
کاسه ی استخوانی پوکی از سرش را گرفته بین دو دست
تشنه ام چند قطره لطفن آب، همه ام شعله میکشد بسیار
اتفاقی نداشت تا اینجا، این پلانها چقدر بی ربطند
داستان داستان نحسی بود، چرت میزد زن صدا بردار
کات! یک مرد میرسد از راه ،از پلانهای نانوشته ی متن
کارگردان!چه میکنی آقا؟! این سکانس هزارم است انگار
مرد با کوله باری ازخرما دستش ازشیرکاسه آغشته
از جلوی تمام تجهیزات، میرود سمت آخر بازار
بچه های یتیم میخندند ،بچه های یتیم میر قصیند
بچه های یتیم میفهمند، نانشان باز هم شده تکرار
آسمان باز میشود از هم عطر خوب عروج می پیچد
بچه های زمین همه سیرند وعلی میدهد گزارش کار
62825:کل بازدید |
|
6:بازدید امروز |
|
4:بازدید دیروز |
|
درباره خودم
| |
حضور و غیاب
| |
لوگوی خودم
| |
انجمن شعر | |
پرسه زن بیتوته های خیال | |
موضوعات | |
یک جهنم شعر شعر جام سعر ناب | |
اشتراک | |